واکاوی گوشه ای از خاطرات
بیش از ۴۵ سال قبل؛در شهر فریمان ، مادرم جزء انگشت شمار زنانی بود که خیاطی به سبک امروز را با چرخ خیاطی انجام می داد.پدرم در امور معماری و بنابی(پل سازی جاده بین المللی تا بجنورد) همکاری داشت و سپس بصورت فصلی در کارخانه قند فریمان اشتغال داشت.بخاطر کار و زندگی در تهران ؛به گویش های ترکی و کردی و ...آشنایی داشت.در یک مقطع زمانی دو مهاجر از کشور اسلامی افغانستان از پدرم تقاضا کردند آنها را بعنوان کارگر در پروژه ای معرفی کند؛پدر با خوشرویی آنها را پذیرفت و مشغول بکار شدند؛ البته دیوارکشی یک باغ بود و بسیار کار پر مشقت از نگاه کودکانه من.
برای اقامتشان هم یک ساختمان نوساز و در حال سفت کاری در اختیارشان بود و غذای خانواده و دو کارگر مسلمان و مهربان بعهده مادرم بود.
من به چهره مهربانشان و دستان مردانه شان و خاطرات میهن پر از جنگ و غم وغصه شان علاقه مند شده بودم.گاه هم سفره شان می شدم؛تقاضا می کردم شام را پیش آنها باشم.
اگرچه گویش متفاوتی داشتند اما متوجه می شدم و احساس می کردم کلامشان به شیرینی عسل است.یکی دست باز نماز می خواند و یک دست بسته؛علت را می پرسیدم و آنها توضیح می دادند که مذهبشان مالکی و یا اثنی عشری است.
القصه مدتها گذشت دست یکی از مهاجرین زخمی شده بود و با دستمال می پوشاند؛پدرم خیلی متاثرشد که چرا درد را تحمل کرده و چیزی نگفته است.اورا پیش پزشک برد و تا بهبود کامل تقریبا کار خاصی از وی تقاضا ننمود.وقت بازگشت به خاک پاک فرا رسید.پول و دستمزد خوبی پدر مرحومم(ره) به ایشان تقدیم نمود.مادر مرحوم(ره) برای زن و فرزندشان لباس دوخت بسیار زیبا و با سلیقه و چند هدیه و آنها به آغوش وطن خویش بازگشتند.